دانلود مقاله روانشناسي دين
رابطه روانشناسي و دين
تولد روانشناسي دين به ابتداي قرن حاضر باز ميگردد . اين گستره در آغاز قرن حاضر توجه بسياري از محققين روانشناسي را به خود جلب كرده ، چنانكه پيش از آن كانت تجربه يا احكام ديني را با تحليل حيات اخلاقي تبيين نمود و دين را بر مقتضيات قانون اخلاق بنا نهاد ، و يا دكارت كه همه چيز از جمله دين را با زبان رياضي تبين نمود . اما در آستانه قرن نوزدهم ديگر اين بحثهاي ذهنشناسي ، توانايي پاسخگويي به سؤالات اساسي طرح شده را نداشت . و از آنجائيكه علم روانشناسي دين را يك مقوله انساني ميدانست لذا سعي كرد با تحليل رواني انسان، ريشه پيدايش دين را مورد مطالعه قرار دهد.
به گفته يونگ[1] (1875-1961) :“ پديده دين نمودگاري بشري است كه روانشناسي نميتواند و نبايد ناديدهاش بگيرد ”.[2]
يونگ ميگويد :“ روح يا جان آدمي فطرتاً داراي كاركرد ديني است … اما اگر اين واقعيت تجربي وجود نداشت كه در روح آدمي ارزشهاي والايي نهفته است به روانشناسي كوچكترين علاقهاي نميداشتم ، چرا كه در آن حال روح و جان آدمي جز نجاري ناچيز و بياهميت نميبود . حال آنكه از صدها آزمون و تجربه علمي دريافتهام كه اصلاً چنين نيست و برعكس جان آدمي حاوي همة آن چيزهايي است كه در احكام و دُگمهاي[3] ديني آمده است و چه بسا بيش از آن نيز … من به روح كاركرد ديني نسبت ندادهام ، بل فقط واقعياتي را برشمردهام كه ثابت ميكند روح داراي طبيعت ديني است يعني صاحب كاركرد ديني است ”. [4]
“در واقع كلمة روانشناسي خود دلالت بر بعضي روابط با بعضي از ابعاد تجربه انساني دارد كه از ديرباز، آن را ‘ديني’ ناميده اند. وقتي كه در طي قرن هيجدهم، اين واژه رواج يافت، به عنوان بخشي از سنت فلسفي كه با نظريه هاي ادراك مربوط است، مطرح گرديد و با الهيات يا دين ربطي مهجور داشت . رفته رفته كه مطالعة ادراكات ، هرچه بيشتر از رهيافت پيشيني (ماقبل تجربي) معرفت شناسي متعالي فاصله گرفت و جاي خود را به روانشناسي ‘علمي’تر كه مبتني بر روشهاي زيستشناسي و فيزيك بود داد ، پيوندهاي بين روانشناسي و دين باز هم ضعيفتر شد . بنابراين راه روانشناسي و دين ، راهي هموار و آشنا و روشن ، چنان كه امروزه تصور مي شود ، نبود .”[5]
“پيدايش روانشناسي دين را بعيد است كه بتوان به كار يك فرد يا گروهي از متفكران نسبت داد ، همچنين اين رشته بهطور طبيعي از هيچ سنت خاصي برنيامده است . از سوي ديگر اصولاً مشكل بتوان از تولد يا زايش و پيدايش دفعي اين رشته سخن گفت ، بلكه مي توان گفت كه روانشناسي دين ، برخاسته از فضاي فكري و فرهنگي خاصي است كه در آن روش علمي و دين پژوهي به نحوي پخته و پيشرفته شدند كه چون هر دو در معرض پرسشهاي مختلفي قرار گرفتند ، به يكديگر نزديك شدند . به اين معني ، روانشناسي دين براي دينپژوهي همان قدر انگيزه اي تازه بود كه براي علم روانشناسي . فقط تأملات گذشته نگرانة يك نسل بعد ، منشأ خدماتي شد و مواجهه اين دو رشته را تحقق بخشيد و اين رشته سرآغازي پيدا كرد ؛ گو اينكه در اين باب هم اتفاق نظر حاصل نيست .”[6]
اما بايد بدانيم كه روانشناسي نميتواند به همه وجوه و جنبههاي دين توجه كند (چون اساساً روانشناسي چنين شأني را ندارد) و تنها به جنبههاي رفتاري آن ميپردازد .
“ اما اگر كسي گمان برد همة دين يعني همين تجربههاي ديني ، نگاهي تحويل گرايانه (Reduction) به دين كرد ، و دين را به چيزي كمتر از آن ارجاع داده است ”.[7]
تعريف دين
تعريفهايي كه از دين بازگو شده آنقدر فروان است كه حتي ارائه فهرست ناقصي از آنها غيرممكن است و ما در اينجا به ذكر چند تعريف از روانشناسان و فيلسوفان مورد نظر (بدليل مناسبت موضوع با تعاريف و شخصيتهاي آنها) اكتفا ميكنيم .
فرويد[8](1856-1939) ميگويد :“دين كاوش انسان براي يافتن تسلّي دهندههاي آسماني است تا او را در غلبه بر حوادث بيمناك زندگي كمك كند . همچنين وي به دين به عنوان يك اغفال مينگرد و تجربهاش را به عنوان مشاركت در بيماريهاي همگاني دخالت ميدهد”.[9]
جيمز[10] (1842-1910) روانشناس و فيلسوف معروف آمريكايي درباره دين چنين ميگويد : “ بيگمان من ميتوانم يك قسمت از موضوع مذهب را براي شما روشن سازم ، نميتوان براي مذهب يك تعريف مطلق و منجزي پيدا كرد كه مخالف و موافق آن را بپذيرند . از تمام معاني مختلف كه براي مذهب آوردهاند ، و از همة جهاتي كه براي آن قائل شدهاند من يك قسمت و يك جهت از آنرا انتخاب كرده و طبق قرارداد همين قسمت را ‘مذهب’ مينامم . بنابراين مذهب عبارت خواهد بود از تأثرات و احساسات و رويدادهايي كه براي هر انساني در عالم تنهايي و دور از همة بستگيها بر او روي ميدهد . بهطوريكه انسان از اين مجموعه در مييابد كه بين او و آن چيزي كه آنرا ‘ امر خدايي ’ مينامد رابطهاي برقرار است ”.[11]
از نظر يونگ[12] (1875-1961) دين عبارتست از ‘ تفكر از روي وجدان و با كمال توجه’ ، يونگ ميگويد : “ دين يكي از قديميترين و عموميترين تظاهرات روح انساني است و بنابراين واضح است كه هر گونه روانشناسي كه سر و كارش با ساختمان رواني شخصيت انسان باشد لااقل نميتواند اين حقيقت را ناديده بگيرد كه دين تنها يك پديده اجتماعي و تاريخي نيست ، بلكه براي بسياري افراد بشر حكم يك مسئله مهم شخص رادارد ”.[13
شلاير ماخر[14] (1768-1834) ، دين را با احساس و بطور جزئي با احساس وابستگي ربط ميدهد . وي تعريف خود را از دين بصورت ‘ اساس تعلق مطلق ’ ميآورد .
“ آلپورت[15] (1897-1967) ، روانشناس برجسته آمريكايي برآنست كه احساسات ديني نه ماهيتي صرفاً عقلاني دارند و نه كاملاً غير عقلاني ، بلكه بيشتر تلفيقي از احساس و تفكر منطقي است . در واقع دينداري فلسفهاي از زندگي براي فرد ارائه ميكند كه نه تنها ماهيتي عقلاني دارد بلكه به لحاظ احساسي و هيجاني نيز ارضا كننده است ”.[16]
در كنار اين تعاريف نظريه ديگري نيز قابل ذكر است :
“ تمام اديان مبتني بر اعتقادات هستند ، اعتقاداتي كه ناظر به ماهيت واقعيت متعالي[17] ، واكنش مناسب نسبت به آن و بعضي موضوعات مربوطه ميباشند . اعتقادات هر دين اعمال خاصي را كه آن دين مقبول ميداند و عواطفي را كه برميانگيزد ، توجيه ميكنند . ممكن است اين اعتقادات رسميت بيابند و بصورت اصول اعتقادي[18] درآيند يا ممكن است كه تا حدي بطور ضمني در اعمال ديني روزانة آن دين وجود داشته باشند . البته اعتقادات اساسي هر دين دربارة حقيقت غايي در متن زندگي واقعي مورد تعبير و تفسير قرار ميگيرند .
واضح است كه جزئيات فراوان اديان به چگونگي اين تعبير و تفسير بستگي دارد . چنين اعتقاداتي را ‘ اعتقادات ديني ’ ميخوانيم كه مانند تمام اعتقادات ميتوانند از حيث سازگاري دروني[19] ، انسجام[20] ، مقبوليت[21] و صدق مورد ارزيابي قرار بگيرند ”.[22]
علامه محمدتقي جعفري ضمن توضيح مفصلي كه در مورد تعاريف مزبور داده و ايراداتي كه بر هر يك از آنها عنوان كرده معتقد است كه هر متفكري آن بعد از حقايق مزبور را براي تعريف دربارة آنها انتخاب ميكند كه شرايط ذهني و محيطي او ايجاب ميكند . و بايد براي شناخت دين از هر دو قطب درون ذاتي و برون ذاتي استفاده كرد زيرا اگر بخواهيم دين را تنها با دريافتهاي دروني انسانها مورد شناسايي قرار داده و آن را تعريف كنيم ، بديهي است كه تفكيك آنها از توهمات و تخيلات و انواع انگيزههاي غير ديني درون اگر محال نباشد ، لااقل بسيار دشوار خواهد بود . و اگر بخواهيم براي تعريف دين ، تنها به پديدههاي بروني كه به انگيزگي دين و با علامات و نشانههاي آن ، در جهان عيني نقش بسته كفايت كنيم بديهي است كه اكثريت چشمگير پديدههاي عيني ، علل و شرايط و هدفگيريهايي را بطور مشخص ارائه نميكنند زيرا آن پديدهها با نظر به علل بوجود آورندة آنها در معرض احتمالات متعدد ميباشند .
“ ما مجبوريم براي بدست آوردن تعريفي از دين كه تا حدودي قابل توجه ، جامع افراد و مانع اغيار باشد از دو قلمرو اساسي استفاده كنيم :
يك ـ واقعيات دروني كه مردم متدين آنها را چه از راه تعقل و چه از راه شهود دريافته و پذيرفتهاند و با انگيزگي آنها حيات خود را تفسير و توجيه مينمايند .
دو ـ واقعيات بروني مانند اعمال عبادي و انجام تكاليف و ايفاي حقوق كه به انگيزگي واقعيات دروني در جهان عيني نمودار ميگردند .”[23]
به نظر ميرسد بيشتر متفكرين و دين پژوهان غربي (و چه بسا شرقي و اسلامي) جنبه عقلاني دين را در عين ضروري و غير قابل اجتناب دانستن آن ، در درجه دوم اهميت قرار داده و ابتداءً جنبه دروني و رواني دين را قابل لمس و ادراك و داراي اهميت بيشتر ميدانند . چنانكه ويليام جيمز معتقد بود كه اگر كسي در حوزه دين تحقيق كند به تفاوت عظيمي در افكار و مشابهتي در احساس و سلوك خواهد رسيد
او اين واقعيت را براي اثبات اينكه نظريههاي ديني امري ثانوي بوده و احساسات و سلوك ، امري ثابت و در نتيجه عناصر ذاتي دين هستند مطرح نمود .
بر اين اساس و با دقت نظر بيشتر ميبينيم كه پرداختن به جنبههاي مختلف دين و بررسي كامل مسئله دين كاري است بسيار مشكل كه در بحث ما نميگنجد و ما تنها به جنبه رواني آن پرداخته و از اين منظر آن را مورد بررسي قرار ميدهيم
بررسي تئوريهاي روانشناسانه دين
پيشگامان روانشناسي دين از جمله فرويد ، در زمينه بررسي فرآيند تحول روانشناختي دين به تبيين ريشههاي تاريخي دينداري آدمي پرداختند كه غالباً ماهيتي فراسوي روانشناختي[24] داشت . اما امروزه روانشناسان ديگر توجهي به تبيين ريشههاي تاريخي دين نميكنند و در مقابل سعي دارند ريشهها و فرآيند تحول دينداري در انسان امروز را مورد بررسي قرار دهند .
روانشناسي دين دو مسأله عمده را مورد بحث قرار ميدهد . علل گرايش به دين و پيامدهاي اين گرايش . روانشناسان در تحليل هر دو مسأله دو گروه هستند : گروه نخست بنيانگذاران نظرات عام (ماكروتئوريسينها) هستند كه با ارائه تئوريهاي عام فراتجربي به تحليل دين ميپردازند . مانند : فرويد ، ويليام جيمز ، يونگ ، آلپورت و … . گروه دوم روانشناسان متأخر هستند كه پس از سپري شدن دوران ارائة نظريههاي عام در روانشناسي بر روشهاي تجربي دقيق در تحليل دينداري ـ در چارچوب نظريههاي عام ـ تاكيد ميكنند : پيجي واتسون و جي نيلمن از مهمترين روانشناسان تجربي دين پژوه هستند .
تحول روان شناختي فرد از تولد تا مرگ ديدگاه وي نسبت به خدا و جهان را نيز دگرگون ميسازد . تمايز درك ايمان ديني كودك ، بزرگسال و سالخورده تابعي از جايگاه آنها در فرآيند تحول روانشناختي است . ايمان ديني يك كودك ماهيتي ساده دارد و به موازات تحول وي ارزشهاي اخلاقي ، مفاهيم قدسي و فوق طبيعي و اعمال ديني نيز متحول ميگردد .
برخي از روانشناسان دين در اين زمينه سعي كردهاند فرآيند تحول دينداري را در چارچوب تئوريهاي تحولي روانشناسي تبيين كنند :
تئوري تحولي پياژه :
“ الكايند ( Elkind ) ، با استفاده از تئوري تحولي پياژه فرآيند تحول درك كودك از خدا و دين را مورد بحث قرار داده است . براساس نظر وي شكلگيري ‘ شيئ دائم’[25] كه در نظام پياژه بين 6 الي 8 ماهگي ظاهر ميشود ، اين معنا را دارد كه خارج شدن شيئ از ميدان ادراكي كودك دالّ بر از بين رفتن شيئ نيست . چنين توانايي شناختي كودك را آمادة درك اين مفهوم ميكند كه خدا عليرغم اينكه ديده نميشود وجود دارد . همچنين درك كودك از بقاء و زندگي پس از مرگ با ظهور ‘ نگهداريهاي ذهني ’[26] كه بر پايداري ماده ، وزن و حجم عليرغم جابجا شدن و تغيير شكل ظاهري و ادراكي آنها دلالت ميكند ، قابل تبيين ميشود . وقتي كودك چنين توانايي شناختي را در سنين 8 الي 12 سالگي كسب ميكند آمادة پذيرش وجود بقاء پس از مرگ ميگردد .
پس از سنين نوجواني و استقرار تفكر صوري[27] ـ تفكري كه ممكن است در برخي هيچگاه ظاهر نشود ـ فرد آمادة ورود به مرحلة ديگري از دينداري ميشود . عمليات صوري رهايي انديشه از عينيت و امكان تفكر بر مبناي امور انتزاعي و ممكنات را فراهم ميسازد . اين دوره از تحول شناختي با چهار توانايي عمليات تركيبي ، منطق قضايا ، جدايي صورت از ماده ، و تفكر فرضي ـ استنتاجي مشخص ميشود . عمليات تركيبي پايه استدلال علمي است كه در آن فرد مانند يك دانشمند در حل يك مسئله با ثابت نگهداشتن ساير عوامل و تغيير نظامدار يك عامل به عمل ميپردازد تا با استدلال درست به نتيجه برسد و در اين كار تمامي تركيبهاي ممكن براي ثابت و دستكاري كردن متغيرها را بررسي ميكند . در منطق قضايا فرد از حداقل دو مقدمه مستقل ، نتيجهاي را كه از فرآيند تركيب دو مقدمه حاصل ميشود و به تنهايي در هر يك از مقدمهها نيست انتزاع ميكند . جدايي صورت از ماده دالّ بر توانايي فرد در بهكارگيري منطق بدون وابستگي به ماده و با استفادة صرف از صورت است . تفكر فرضي استنتاجي نيز بر فرض كردن يك مسئله و نتيجهگيري از آن دلالت ميكند . در اين توانايي فرد انديشة خود را در خصوص هر مسئله فرضي و غير عيني بكار ميگيرد و خروج از چارچوب واقعيت را ممكن ميسازد . در اينجا فرد فرض محال را ممكن ميانگارد و عمليات منطقي را در آن بهكار مياندازد .
تعداد صفحات:185
متن کامل را می توانید دانلود نمائید چون فقط تکه هایی از متن در این صفحه درج شده (به طور نمونه) و ممکن است به دلیل انتقال به صفحه وب بعضی کلمات و جداول و اشکال پراکنده شده یا در صفحه قرار نگرفته باشد که در فایل دانلودی متن کامل و بدون پراکندگی با فرمت ورد wordکه قابل ویرایش و کپی کردن می باشند موجود است.
6_1549271235_9843_2365_1754.zip0.09 MB |