دانلود مقاله مولوی
فهرست مطالب
عنوان صفحه
فصل اول: «سرگذشت و احوال مولوي»..........................................................
1-1سرگذشت و احوال مولوي .......................................................................
1-2افكار و عقايد عرفاني ................................................................................
فصل دوم «مولوي چه مي گويد؟»....................................................................
2-1مسلك عرفاني و افكار و عقايد مولوي ......................................................
2-2علم اليقين-عين اليقين-حق اليقين...............................................................
2-3تعلق –تخلق –تحقق....................................................................................
2-4پايه اصلي مسلك و طريقه عرفاني مولوي ................................................
2-5 رسالت عرفاني و ادبي مولوي .................................................................
2-6فروغ خورشيد روح بخش عرفان مشرق...................................................
2-7طريق اصلاح نفوس و درمان دردهاي اجتماعي و روحاني بشر...............
2-8داروي دردهاي روحاني پنهاني بشر ........................................................
2-9پراكندگي و جمعيت حواس و اوقات .........................................................
فصل سوم : «مولوي و حافظ».........................................................................
3-1-عشق از ديدگاه مولوي ...........................................................................
3-2-پير از ديدگاه مولانا ...............................................................................
3-3جام جم ا زديدگاه مولانا............................................................................
3-4مولوي و حافظ ..........................................................................................
فصل چهارم: «مرغ باغ ملكوتم، نيم از عالم خاك ............................................
4-1 درمراحل سيرو سلوك علمي و عرفاني ...................................................
4-2 دوره ي اول زندگاني با شخصيت اول مولوي ........................................
4-3 دوره ي دوم و شخصيت دوم مولوي .....................................................
4-4 شخصيت سوم و فعليت نهايي مولوي .....................................................
4-5 تقسيم بندي ..............................................................................................
1-4-5افكار و عقايد مولوي.............................................................................
2-4-5مارميت اذرميت ....................................................................................
1-2-4-5شعار مسلك علمي و عرفاني و كليد رمز افكار و عقايد مولوي........
3-4-5جبر واختيار و قضا و قدر ...................................................................
1-3-4-5قضا و قدر .......................................................................................
2-3-4-5تجلي و ظهور حق درمظاهر بشري و صدور معجزات و كرامات از انبيا واولياي خدا
4-4-5 اتصال پنهاني روح انسان كامل به مبدأ غيب مجرد الهي .....................
فصل پنجم : «آشنايي بيشتر با اشعار مولانا»
5-1شرح برخي از ادبيات مثنوي شريف
5-2شرح سه غزل شيوا از مولانا
5-3چند نمونه از كنايات اشعار مولوي
5-4القاب شعر اودبا و علما و هنرمندان ايران
سرگذشت و احوال مولوي
جلال الدين محمد فرزند بهاء الدين محمد معروف به «بهاء الدين ولد» و ملقب به «سلطان العلما» فرزند حسين بلخي، اين خانواده پدر بر پدر ازمردم خراسان قديم ساكن ناحيه ي بلخ بوده اند و به نسبت بلخي و خراساني شهرت داشته اند؛ اما شهرت مولوي به «مولاناي رومي» و «مولاي روم» بعد از آنست كه از بلخ مهاجرت كرده و در شهر «قونيه» موطن برگزيده اند كه از بلاد معروف آناتولي و آسياي صغير و تركيه ي فعلي است و آن را در قديم كشور «روم» مي گفتند؛ به طوري كه نگارنده تبع كرده ام اين شهرت از اوايل قرن ششم هجري به بعد است. براي اينكه من درمؤلفات نيمهي اول اين قرن ديده ام كه ازمولوي به عنوان «مولاناي روم» اسم برده و اشعاري نقل كرده اند؛ براي كساني كه سرگذشت مولوي را از روي كتاب ها خوانده اند هم اين نكته تازگي دارد، زيرا تاكنون ديده نشده كسي متعرض باشد از اين كه چه تاريخ مولوي را به عنوان «مولاناي روم» يا «ملاي رومي ها» خوانده اند.
ولادت مولوي در بلخ روز يكشنبه ششم ربيع الاول سنه 604 و وفاتش در قونيه هم در روز يكشنبه پنجم جمادي الاخر سال 672 هجري قمري است. همان سال كه نابغهي فلسفهي رياضي خواجه نصير الدين طوسي و برخي بزرگ مردان ديگر فوت شده اند. مدت عمر مولانا جلال الدين به حساب شمسي 66سال و به حساب قمري 68 سال و 89 روز يعني سه ماه و يك روز كم بود.
پدرش بهاء الدين ولد با خانواده به قصد زيارت كعبهي معظمه و انجام عمل حج درحدود سال 616 كه گيراگير حمله ي مغول به ايران است ازبلخ مسافرت كرد. درحقيقت سبب عمدهي اين مسافرت يا مهاجرت رنجشي بودكه در باطن از سلطان محمد خوارزمشاه داشت، خواه باعث مسافرتش، گزاردن مناسك حج و خواه و رنجش از سلطان محمد باشد، اين ها همه علل و اسباب ظاهري بود و حقيقت امراراده ي حج بود كه مي خواست آن نهال الهي يعني وجود مولوي را كه درآن وقت حدود سيزده ساله بود از آن آفت خانمانسوز هجوم شوم مغول محفوظ نگاه بدارد و او را در سرزميني دو از فتتنه پرورش دهد تا همچون درختي بارآور، سايه بر سر مشرق و مغرب عالم افكند.
اين سبب ها برنظر ها پرده هاست
كه نه هر ديدار صنعش را سزاست
از مسبب مي رسد هر خير و شر
نيست اسباب و وسايط را اثر
از اين ادبيات مولوي بر مي آيد كه همه چيز در ديد و قدرت آفريدگار بي همتاست و دليلش برهيچ كس آشكار نيست. آري! حق نمي خواست كه اين چراغ فيض رحماني درآن تندباد شيطاني خاموش شود و چشم جهان بشريت از انوار تابناك او بي نصيب بماند. خلاصه مولوي درآن وقت كه حدود 13 سال داشت همراه پدرو مادرش از بلخ سفر كرد. گفته اند كه پدرش درعبور از نيشابور شيخ فريدالدين عطار نيشابوري معروف را كه صاحب تذكره الاوليا و منظومه هاي منطق الطير و اسرارنامه و مصيبت نامه است ملاقات كرد و شيخ عطار نسختي از «اسرارنامه»ي خود را بدو هديه نمود و براي مولوي به فراست ايماني، آتيهي درخشاني را پيش بيني كرده و به پدر او گفت كه اين پسر راگرامي بدار، باشدكه نفس گرم او آتش، در سوختگان عالم زند.
«مقدمه»
ادبيات در هر شكل و قالبي كه باشد، نمايشگر زندگي وبيان كنندهي ارزش ها و معيارها وويژگي هايي است كه زندگي فردي و جمعي برمحور آنها مي چرخد. نقد وبررسي و ارزيابي آثار ادبي نيز چنين است و نمي تواند بدور از آن ارزش ها و معيارها باشد و بي توجه از كنار آنها بگذرد. به عبارت ديگر نقد و بررسي آثار ادبي از ديدگاهي مي توان درس زندگي ناميد، باهمهي گستردگي و تنوع و خصوصيات و مظاهر آن.
ادبيات از دو ديدگاه ما را با زندگي پيوند ميدهد: از گذرگاه عاطفي، وقتي كه آنرا مي خوانيم، از گذرگاه خرد ورزي، وقتي كه آنرا بررسي و نقد مي كنيم؛ وقتي ما قطعه شعري را مي خوانيم، عواطف و احساسات ما با عواطف و احساسات شاعر جنبههاي مشترك پيدا مي كند و با او هم سوئي رواني پيدا مي كنيم، و يا وقتي سرگشتكي را در مطالعه مي آوريم، به قول «آندره موروا» در حادثهي كشاكش بزرگي قرارمي گيريم و لحظات زندگيمان با آن حادثه آميختگي پيدا مي كند؛ دراين موارد نفس و جان ما مي تواند از اثر پذيري بركنار بماند. از جهت خردورزي نيز، اگر به درستي به تحليل و نقد آثار ادبي بنشينيم و جنبه هاي مثبت و مفني آنها را دريابيم، زندگي را مطرح ساخته ايم؛ مطالعه وبررسي آثار ادبي بايد با بررسي جنبه هاي زباني، هنري ومحتوايي همراه باشيد، به اين معني كه پس از حل دشواري هاي واژه اي و تعبيرها و اصطلاحات متن و اشاراتي كه به تارخ و قصص و اساطير ممكن است وجود داشته باشد، بايد به بررسي ارزش هنري و سپس به تجزيه و تحليل محتواي آن بپردازيم. انديشه هاي والا و ارزشمند را باز نماييم و پندارهاي سخيف و كج انديشي هاي نابخردانه را نقد كنيم. عبارات وابيات و تعبيرهاي زيبا و استوار را با دليل وحجت نشان دهيم و ابيات و جملات و عبارات نازيبا و نااستوار را باز نماييم. و اگر اثر شكل داستاني دارد، آنرا از جهت شناخت داستان بررسي كنيم: مثلاً اگر در داستان رستم و سهراب، فقط واژه دشوار را معني كنيم و چند ويژگي زباني را كه درسخن فردوسي هست باز گوييم كه مثلاً براي يك متمم دو حرف اضافه آورده است، يا «كجا» را در معني «كه» به كاربرده، داستان را به عنوان يك پديده ي لساني مطرح كرده ايم. براي آنكه داستان به عنوان يك اثر ادبي مطرح شود، پس از طرح و توضيح نكته هاي زباني و ارزش هاي هنري يا ارزش هاي مربوط به فنون بلاغي، درمرحلهي سوم بايد محتواي داستان را از جهت داستان شناسي، و دراين مورد به خصوص از جهت تراژدي شناسي، گره خوردگي، اوج و فرود داستان، جنبه هاي روان شناختي قهرمانان و سرانجام ظرايفي كه داستان را به عنوان تراژدي برتر معرفي مي كند، مطرح سازيم.
بنده از تهيه و تحقيق دربارهي شعر و ادب فارسي، اهدافي داشتم كه يكي از آنها بيان كردن و روشن شدن مطالب دراين باره بود؛ و دراين تحقيق از استاد بزرگوار ادب و شعر فارسي، جناب آقاي دكتر ده پنا كه دانشجويان را به شناخت و درك ارزش هاي شعر و متون فارسي تشويق مي كنند، تشكر ميكنم؛
دراين تحقيق از منابع مختلفي استفاده كردم كه از آن جمله مي توان كتاب مقالات ادبي، اثر دكتر جلال الدين همايي، مكتب حافظ يا مقدمه برحافظ شناسي، تأليف دكتر منوچهر مرتضوي و گزيدهي غزليات مولوي، اثر دكتر سيروس شميسا است؛ اميدوارم اين تحقيق بتواند براي علاقه مندان به شعر و متون فارسي مفيد واقع شود و تفكر و توجه آنان را به اين موضوع بيشتر كند.
بهاء الدين ولد بعد از اتمام عمل حج ديگر به خراسان برنگشت، براي اين كه اخبار هجوم وحشيانهي مغولان را مي شنيد و بازگشتن او به وطن درآن حال، مصلحت نبود. اين بود كه سفر به آسياي صغير كرده و در بلدهي لارنده كه از توابع قونيه است اقامت جست سلطان علاءالدين، پادشاه آن سرزمين، كم كم به وي ارادت خاص به هم رسانيد و مقامش را عزيز وگرامي شمرد. بهاءالدين حدود هفت سال در «لارنده» بود و همان جا مولوي در 18 سالگي با دخترخواجه لالاي سرقندي كه گوهر خاتون نام داشت ازدواج كرد و سلطان ولا فرزند مشهور وي از بطن همان زمان درسال 622 در لارنده به دنيا آمد.
بهاء الدين دراواخر عمر خود از لارنده به قونيه نقل مكان كردو پس از سه سال در روز جمعه 18 ربيع الآخر 628 درگذشت و درهمان جا مدفون شد. درآن هنگام مولوي 25 ساله بود و تا آن زمان تحت تربيت پدرو ساير اساتيد آن عصر از ادبيات فقه و كلام و حديث و امثال آن اشتغال داشت و در نتيجهي 20 سال تحصيل، عالمي از كاردرآمده و سرگرم تدريس و وعظ و تبليغ معارف مذهبي شده بود.
درسال 629 كه يكسال بعد از وفات پدرش بود، سيد برهان الدين محقق ترمذي كه از مشايخ طريقت و از دوستان و ارادتمندان پدر مولوي بود به «قونيه» رفت؛ مولوي درخدمت وي وارد سير و سلوك عرفاني و طريقهي تصوف گرديد و مدت 9 سال تحت تربيت او مشغول رياضت و از كار طريقت بود. پس ازفوت استادش به مدت 5 سال خود به تنهايي همان آداب و رسوم و خلوت نشيني را كه از شيخ خود آموخته بود ادامه داد و به مدت 13 سال رياضت و جهد وي به طول انجاميد. در سنه 642 هجري كه مولوي 29 سال داشت كه به تفصيلي، ملاقات وي با شمس الدين تبريزي دست داد كه موجب تحولي عظيم در روح مولوي گرديد و به كلي او را منقلب ساخت.
بازگردد شمس و ميگردم عجب
هم زفرشمس باشد اين سبب
شمس باشد بر سبب ها مطلع
هم از او حبل سبب ها منقطع
صدهزاران بار ببريدم اميد
از كه، از شمس اين شما باور كنيد
تو مرا باور مكن كز آفتاب
صبر دارم من و يا ماهي زآب
ما زعشق شمس دين بي ناخنيم
ورنه ما اين كورا بينا كنيم
اين جاست كه مقامات و كرامات و تصرف در نفوس و اشراف برضماير را كه دراثر 14سال رياضت و رنج و كوشش تحصيل كرده بود يك جا به پاي عشق شمس ميريزد و بي ناخن و ناتوان مي شود. مدت مصاحبت شمس با مولوي درحدود چهار سال به طول انجاميد؛ درسال 645 وي ناپديد شد و نقل هاي مختلف دراين مورد را ذكر نمي كنم.
مولوي پس از ناپديد شدن شمس به چونان حالي دست يافت كه درك آن جز از عاشقي دلسوخته ميسرنيست. در مدت 7 سال يعني درسال هاي 645 تا 652 از فراق او درجوش و خروش بود تا درهمان سال با يكي از مريدان خود و شمس مصاحبت كرد كه او شيخ صلاح الدين زركوب بود. پس از 10 سال همنشيني مولوي نيز را نيز از دست داد و وي درگذشت و باز مولوي تنها و بي مونس شد كه يكي از مريدانش به نام شيخ حسام الدين حسن چلبي مولوي را از وحشت تنهايي بيرون آورد. مدت اين مصاحبت نيز 10 سال به طول انجاميد و پس از آن مولوي وفات يافت و درسال 683 يعني به فاصلهي 13 سال حسام الدين چلبي نيز درگذشت.
بهترين اثر جاويدان مولوي كه «مثنوي» نام دارد وبه آن لقب قرآن دوم را هم داده اند، در 10 سال مصاحبت وي با حسام الدين چلبي به دست آمد. خود مولانا در اوايل جلد دوم اين كتاب به اين مورد اشارهاي كرده است.
سرگذشت زندگاني مولوي كه دراين جا ذكر كردم – از صحيح ترين اسناد يعني پسر وي «سلطان ولد» نقل شده است و اطلاعات بيشتر در اين زمينه دركتاب – منظومهي «ولدنامه» آمده است. همين كتاب مناجت المعارفين افلاكي كه از معروفترين كتب مربوط به اين موضوعست از جهت مطالب تاريخي قابل اعتماد است ولي دربارهي عقايد،اخلاق و احوال و آراي مولوي همه جا نمي توان به آن اعتماد كرد.
2. افكار و عقايد عرفاني
روح عرفان و مكتب طريقت مولوي از ديگر طرق وسلاسل صوفيه به كلي ممتاز است. درقرن هفتم هجري كه مولوي ظهور كرد، مكتب هاي معروفي چون مكتب شيخ شهاب الدين سهروردي صاحب كتاب عوارف المعارف و عارف بزرگي چون شيخ محي الدين ابن عربي صاحب فتوحات مكيه و يا صدرالدين قونوي، صاحب كتاب فلوك و مفاتح الغيب بودند؛ شايد عرفان مولوي و روش سير وسلوك او در ابتدا همانند مكتب افرادي كه ذكر شده است بود. اما با ظهور شمس در زندگي مولوي، وي داراي طريقه اي شد، متفاوت با مسالك عرفان و تصوف ديگر. پس كساني كه ميخواهند، عرفان مولوي را ازروي مكتب عرفا يا به قياس صومعه ها و خانقاه ها جست وجو كنند ويا دايرهي تعليمات او را محدود به اصطلاحات «وحدت وجود» سازند هرگز او را كه در مثنوي معنوي تجلي كرده است نخواهند شناخت؛ و اين قياس ها نه مفيد يقين است و نه مولوي درميان عرفا شبيه و ممائلي دارد تا بتوان او را ازروي قياس و تمثيل شناخت.
براي شناختن مولوي و درك حقايق افكار عرفاني، او از روح خود و يعني از روي گفته هاي او در مثنوي و غزلياتش بايد الهام گرفت نه به مقياس با ديگر رجال و تصوف و نه ازروي گفته ها و نوشته هاي ديگران.
مسألهي وحدت وجود كه از جمله افكار لطيف عالي مكتب محي الدين محسوب مي شود و جمعي از شعرا و عرفاي مكتوب از قبيل شمس مغربي، شيخ محمود شبستري، فخرالدين عراقي، تابرسد به ملا عبدالرحمن جامي و ديگر عرفا همه آنرا گل سر سبد تحقيقات و اسرار عرفاني خود قرار داده اند. راجع به وحدت وجود تا حدي كه مناسب باشد دراين جا ذكر ميكنم؛ اولاً اين مسأله يكي از مسائل علمي فلسفي است نه از مسايل اعتقادي؛ البته آن را به وجوه مختلف مي توان تفسير كرد كه پاره اي از آنها منجر به وحدت موجود مي باشد كه نه مورد قبول عقل است و نه مورد قبول شرع وبعضي وجوه آن هم اساس توحيد است و هم عقل آن را مي پذيرد. مولوي مسألهي وحدت وجود را تا آنجا كه پسند عقل و موافق شرع است پذيرفته و وجوه مربوط به وحدت موجود را رد كرده است؛ و اين در طريقه ي مولوي نيست كه عالم حق است و سالك به جايي مي رسد كه عالم را حق مي بينيد و مابين انبيا و ساير افراد بشر تفاوتي نباشد، بلكه او مي گويد: انبياء اولياي برگزيدگان حق، مظاهر كامل حقند و ساير افراد بايد از ايشان پيروي كنند و ازبين برگزيدگان حق و ساير افراد عادي بشر تمايز نوعي و جنسي قايل است؛ البته اين يكي از مطالب عرفاني است. يكي از اصول افكار و عاقيد مولوي كه مثنوي دربارهي آن بسيار گفته، بيان حالتي كه از آن به مرگ و فنا وعدم و نيستي تعبير شده است، درحقيقت مقصود مولوي تبدل و تحول است وارتقاء از نقص به كمال.
يكي از مسائل اتصال به اولياي خدا به طريق فناي ناقص در كامل است. به گفته مولي هيچ زمان خالي از حجت نيست. مراد مولوي از برگزيدهي الهي است اعم از انبياء و اوليا يا كساني كه جانشين آنها باشند و از اين طبقه به اصطلاح ولي خدا، شيخ، پير، استاد و نظاير آن تعبير مي كند معتقد است كه اين طبقه هم درمقام و درجات متفاوتند همان طور كه انبيا در درجات متفاوت بودند. اين افراد از طرف خداوند عالم به طور ذاتي كامل و مكمل خلق شده و ساير افراد بايد پيرو ايشان باشند و رستگاري و كاميابي نصيب كسي است كه حجت خدا را شناخته و به وي متصل شده و راه اتصال به وي همان فناست كه بدان اشاره اي كردم.
اي خنك آن مرده كزخود رسته شد
دروجود زنده اي پيوسته اي شد
روح هايي كز قفس ها رسته اند
انبيا را رهبري شايسته اند
از برون آوازشان آيا چنين
كه ره رستن تو را اينست اين
ما بدين رستيم از اين تنگين قفس
غير اين ره نيست چاره زين قفس
2-1 مسلك عرفاني و افكار و عقايد مولوي
حاصل عمرم سه سخن بيش نيست
خام بدم، پخته شدم ، سوختم
همه چيز درباره ي مولوي گفتند؛ نگفتند خود مولوي چه مي گويد!
دراين جاخلاصه و مختصري از آن چه را كه درآثار مولوي و به خصوص مثنوي شريف كه بانگ توحيد و نغمهي الهي و صيقل ارواح و نردبان آسمان است، ذكر مي كنم اما اين موضوع به طور كلي و اجمال، شامل دو مبحث يا دو فصل برزگ مي شود، يكي خصوص طريقه و مسلك خاص عرفاني و شيوهي راه وروش تصوف مولوي و ديگر ساير افكار و عقايد مولوي يعني دريايي بس عظيم و ژرف و پهناور كه قطره اي از آن شناخته شده است و به اين زودي به قعر آن نتوان رسيد.
گرشود بيشه قلم دريا مديد
مثنوي را نيست پاياني پديد
كلمهي «پديد» به اصطلاح دستور فارسي ممالهي «مداد» است به معني جوهر و مركب كه با آن چيزمي نويسند. مأخوذ ازآيهي شريفهي سورهي كهف: «قل لوكان البحر مداداً لكلمات ربي لنفه البحر قبل ان تتفذ كلمات دبي و لوجئنا بمثله مدداً»
2-2 علم اليقين- عين اليقين-حق اليقين
ازسه مرحله يا سه منزل مدارج كمال روحاني بشر كه مولوي دروصف حال خود آن را خامي و پختگي و سوختگي گفته است؛ در لسان قرآن كريم به مراتب سه گانهي علم اليقين وعين اليقين و حق اليقين، تعبير شده است كه همهي طوايف علمي و عرفاني و صوفي آن را پذيرفته و اصطلاح قرار داده اند.
نقش و قشر علم را بگذاشتند
رأيت عين اليقين افراشتند
***
زآتش ارعلمت يقين شد از سخن
پختگي جودر يقين منزل مكن
تا نسوزي نيست آن عين اليقين
اين يقين خواهي درآتش درنشين
***
2-3 تعلق – تخلق- تحقق
عرفا و صوفيه اصطلاح مخصوص ديگري هم دارند كه همان مراحل سه گانه است:
تعداد صفحات:128
متن کامل را می توانید دانلود نمائید چون فقط تکه هایی از متن در این صفحه درج شده (به طور نمونه) و ممکن است به دلیل انتقال به صفحه وب بعضی کلمات و جداول و اشکال پراکنده شده یا در صفحه قرار نگرفته باشد که در فایل دانلودی متن کامل و بدون پراکندگی با فرمت وردwordکه قابل ویرایش و کپی کردن می باشند موجود است.
5_1546950981_14673_2365_1065.zip0.06 MB |